بوی ملال



گاهگاهی به دلم می‌گویم:

کاش یک بار دگر

رخت تنهایی خود بربندم؛

رو به سوی وطنی تازه کنم

 

باز، گاهی به دلم می‌گویم:

کاش این خاک، غم‌آگنده نبود!

کاش این حیرت دل،

رنگی از حسرت اندوه نداشت!

یا که این بخت عبوس،

بی‌سبب با من در جنگ نبود!

 

دل من اما همواره به من می‌گوید:

برنمی‌آید از این خاک،

بجز بوی ملال!

گلهای آفتابگردان



غمین و خسته و افسرده

و ترس‌خورده و سرگردان؛

چه پیش آمده؛ گل‌های آفتاب‌گردان؟!