راز



ای راز عاشقانه‌ترین بیقراری‌ام!

دیری است با خیال تو شب‌زنده‌داری‌ام

این روزها گریه امانم نمی‌دهد

پوچی گرفته فلسفة بردباری‌ام

دل، باور همیشة دوری نمی‌کند

دارد هنوز حُرمت امیدواری‌ام

آه ای خیال گمشده در پرده‌های آه!

باز این من و حدیث سیه‌روزگاری‌ام

یک لحظه بود مستی شیرین عاشقی

یادم نبود تلخی صبح خماری‌ام

پاییز را به سُخره گرفتیم و عاقبت

از دست رفت شوکت و فرّ بهاری‌ام


پاییز 1377

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد