امشب



 

امشب سومین شبیه که تنهام. زنم و ذخترمو سه روز پیش فرستادم سفر تا هم یه بادی به دلشون بخوره و هم یه مدت با خودم خلوت داشته باشم. مدتیه عجیب دلم تنهایی میخواد؛ این که نه کسی کاری به کارم داشته باشه و نه ازم چیزی بخواد و ازم چیزی بپرسه. نشونه‌های افسردگیمه؛ حتماً همینه.

زنم قبل رفتن یخچال خونه رو پر کرده از انواع غذاها و خورش‌ها؛ و یه قابلمه قد یه تریلی از برنج، ولی توی این مدت فقط هله‌هوله خوردم. نه حس گرم کردن غذا دارم و نه هیچ اشتهایی واسه  خوردن. همینجور یه کلوچه یا بیسکویتی، چیزی می‌ذارم دهنم تا فقط گرسنه نباشم.

امشب دلم یه هوای عجیبی داره. شاید امشب بنشینم و کلی مطلب به این وبلاگ اضافه کنم. شایدم بگیرم دراز بکشم و مثل این سه روز، فقط برم توی حال خودم؛ نمی‌دونم. دلم داره روی یه موج لطیف پر پر می‌زنه. یه حس‌های عجیب و قشنگی اومده سراغم. یاد جوونیا و شب‌های خلوت و تنهاییم به خیر!



نظرات 1 + ارسال نظر
mercede دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://ho-bab.blogsky.com

salam doste khubam
mamnoon k umadin b weblogam
afsorde nabashin
hstmsn deleton vase khanvadatoon tang shode

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد