آخرین نوشته های ادبی
کابوس
نه می توانیم بیدار شویم، و نه میتوانیم ادامه دهیم.
توانِ جنگیدن؛ توانِ ادامه دادن؛ توانِ زمین خوردن و بلند شدن؛ توانِ تحملِ واقعیت؛ سردرگُمی در کلافِ خاطرات؛ طاقتِ رن ...
نقش اندیشه ورزی در شعر
دل سنگین
مقام شامخ معلم
مسیر بود و نبود
زبان خداوندگار
فریادها ، بازی ها
پربیننده ترین ها
زبان حال دل شاعر
صور خیال
تمرین گروهی شماره 1
ساندویچ بدون نوشابه
خوش آمدید...
آخرین اشعار ارسالی
من باختم این زندگی را در قمار درد
قلب شکسته بی پناه در اختیار درد
مانده به روی این دل ِ تنها کمی باور
از داستان عشق تو در روزگار درد
آشفته ام
زیر مژگان سیاهت اشک پنهان گشته است
چشم عاشق چه فریبا خیس باران گشته است
موج دریای نگاهت برده هرگونه قرار
ساحل تو مأمنی بر قلب ویران گشته است
ت
بوسه میداد لب غنچه چو باد
غنچه لبخند جوابش میداد
برگ گلها ز اقاقی میریخت
نسترن دست در او می آویخت
بونه از جوی روانش می خورد
آب هم برگ گلش را
من از آن روز که عاشق بشوم میترسم
با غمم راهی دریا بشوم میترسم
من از آن لحظه که با موی سیاهت بزنی
رنگ تاریک بر این زندگیام میترسم
ز من و
بین الطلوعین ست
سالکی
بند ناف بریده از باد ، چون نسیم
می وزید
و شهد شیرین میچکید
از جمال تو
بی چاره عقل ، بی چاره چشم ، بیچاره دل
این میان
تـا گـرانـی یکــه تــازی مـی کند
بـا روان بنگـر کـه بـازی می کند
تا شعار جایِ عمل در کار هست
او کــلاهِ خلــق قـاضــی می کند
یک طرف واژه ی زن
یک طرف واژه ی مرد
بِینِشان فاصله ایست
که به تدریج آنرا
علفِ هرزِ تفاوت پُر کرد...
وقتِ آنست که با دستِ خِرَد
واژه را از تنِ ماه
یک شب گذر افتاد خیابان سنایی
جاماند دلم در شکن زلف حنایی
از دیدن رویش شده محروم نگاهم
دنباله منم او شده کوکب به پگاهم
انگار که او هم ره میخ
زحفظ جـان گاو و گوسفنـدان
شبـــانی وسگی باشندنگهبان
چـوتــــدبیری بکاردمـردچــوپان
رهاندجمع گله ازخطرهای فراوان
اگـر گــرگی زنـــد برگوسفنــ
تلا سیلی بکن ورسوی یارت
دلم تنگن ای عا روی تهارت
تو مودون لخت تو گیره دل مو
منم مهتاد عا چشم خمارت
پرسید:
عشق کجا معنا پیدا میکند؟
گفتم:
آنجا که توان صبری نیست
و تو صبر میکنی...
ای خاک تیره وفا در تو نشانه نیست
جُورت به آدمی جای بیانه نیست
از صبح ازل تا به شام واپسین
سیری نداری ودرنگ در میانه نیست
هر گل که می دهد رنگ و
پناه و آب
آورده ای
که نسبت به هم
در نزدیک ترین جای ممکن
قرار گرفته اند
شناسنامه دار شده اند
و نارفتنی؛
تو
بهتر می دانی
آوارگی و سراب
چقدر
ثانیه ها متلاشی شدند،،،
میخ کوب به اتفاق جاذبه زل می زنند.
انگشتهای پرس شده لای مرواریدها،،
صورتی که 20سانتی متر با قلاب فاصله دارد.
ای اشک نشسته خوش به رخساره، بگو
ای حاصل ِ عشق و درد ، یک چاره ،بگو
از کوچه ی شعر ِ راحم، از کی رفته؟
این شادی ِ لال و شوق ِ بیچاره ، بگو
بیخیال که کی چی میگه
مهم اینه که چی میگه
گفته از هر کی که باشه
حتی از خدا که باشه
حتی از جناب شیطون
روی اون یه قدری فکر کن
اگه معقوله قبول کن
اگه نا معقوله رد کن
نعمت عقل و تو عالم
ندادن الا به آدم
بهشت را تقسیم کردیم و به آرزوی کشت
خود رابه جهنم انداختم دادم تورا بهشت
با مالکان آنجا هم روی درروی شدم باری
موجی از آتش شدم و فریاد کردم زاری
فصلی دیگر در راه است
..................
سالهای انتظار
مرا به فکر آمدن
فصلی دیگر انداخت
فصلی که در راه است
فصلها را طی کردم
گاهی در غم
گاهی هم
دربها را بست که قربانش کند
امرِ نفسش برده بی جانش کند
سِری ماند فعلِ نَفسَش دیگران
پستویِ پست کام حیوانش کند
غافل از دادار آگاه بود یقین
حق ک
دلم میل خدا دارد
که از دنیا جدا دارد
مرا از مردم نااهل
چرا اینگونه گشته سهل
بیازارد بیازارد
و بر روحم جفا دارد
خداوندا دلم تنهاست
و در این شامگه آخر عمر
با من همراه شوید
ای حواری مسیح
جام خود بالا گیر
با تشر حرف مزن
و بر او زور مگو
ناگهان او برسید
آن یهودای پلید
که در این
چون تو بی وفا بودی عادتِ وفا کردم
آخرش نفهمیدم بر خودم جفا کردم
باورم نشد یارا رفتنت ز پیشِ من
ساده دل هنوز او را جانِ خود صدا کردم
پرده های عفت ر
خواهش نکن
دنیایی شده ای برای خودت
نمی توانم
از دنیا بگذرم
در مرز میان عشق و نفرت ایستاده ام از هردو سو شلیک میکنند.
یا رحمان مرا از این تیرباران بیپایان برهان...
امام صادق(ع)
ای غمت قافله سالار دلم
مهر تو چشمه سرشار دلم
عشق تو موهبت لطف خدا
زان جهت عاشق و بیمار دلم
مرهم دلهای عاشق مددی
آقا جون امام
شبی دیوانه ای را مست کردی
صبحی دگر بر کویش گریستی
روزی دگر باز آیی
اما دگر تو نیستی
ای یار بی وفای من
باز گو بمن که کیستی
مهر خزانه ام کو؟
آن یار جاودانه ام کو؟
از ما گذشت ولی تو
از این جفا که جستی
یاری دگر می آید
به اون نگو که هستی
ای کاش ابدی باشد
خوابی
که با خیال
تو مهمان چشمم شد
کاش در وصف تو میشد بسرایم غزلی را
آغاز کنم در پِی تو مَن سفری را
با چشم تو پیوند بزنم قاب جهان را
از عشق تو پیدا بکنم بال و پری را
آمدم بی ادعا و خسته اما... پاک و صاف
تا کنم اول قبول ، معتادم و، این اعتراف
چون پذیرفتم که بیمارم و درمان لازمم
پس مهیا شد مرا.. اقدام ترک
آری شعر ها زیباست
رویای شاعران زیباتر
هنر زیباست
و عشق هنرمند زیباتر
خط زیباست
و دلنوشته خطاط زیباتر
موسیقی زیباست
و نگاه موسیقیدان زیباتر
ترا
آسمان بد لحظه ای بارید،باریدن نداشت
دیده ام درگیرِ یاری شد که او دیدن نداشت
پسته وقتی میشکافد، تازه لب خندان شده است
تخس بودم من؛وگرنه درد خندید
ای گل به دل سنگاثر داشته باشی
ظالم تو چه کاری به حَجَر داشته باشی؟؟
دست ِ چه کسی کاشتَت ای لاله ی خودرو؟
جز داغ محال است ثمر داشته باشی
گف
هوای دل من
همیشه ابریست
کوهم
ابر اگر بودم
من هم می باریدم.
من
بی باران
می بارم
در دامن من
تکه های وجودم
باریده به زیر پایت..
.
.
من در این طوفانها تنهای تنها مانده ام
از بهار و بلبل و از باغها جا مانده ام
زورقم بشکسته طوفان و شب بی انتها
موج و طوفان و اسیر خشم دریا مانده
بگو به یاران سخنی از غمِ پنهانِ مرا
دردی که در سینه وآتش به دل و جانِ مرا
بگو به قاضی که قضا فعلِ منو فعلِ تو لا
جرمِ فراوان بُکند کشتن و زندا
یک مزرعه بیکلاغ، رویایم بود
یک خانه ی رو به باغ، رویایم بود
شب دشنه بهدست، در کمین من و توست
یک گوهر شب چراغ، رویایم بود
مریم ناظمی
از زاهدان تا تهران
از زاهدان تا تهران.
از آفتاب تا باران.
از مردگان زنده،
تا زندگان زندان.
از خاطرات شاعر،
با قصه های ایران.
تا تکه های عاشق،
نشسته ام به تماشا قطره های باران را
صدای غرش ابر در بهاران را
ز آبِ روان شده جوی ها لبریز
نظاره گرم مردم بی چتر در خیابان را
خنکای طراوت باران نشس
هبوط
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شببو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای جان،
از حیات خانه میرسد به گوش
مرا سوی
جز من خسته و درمانده و بیکار کجاست
آن جفا پیشه گل چهره خریدار کجاست
گر ز سودای تو سر بر سر کوهی باشد
این گل افشانی گیسوت ز بازار کجاست
اینهمه
دلا خو کن به تنهایی که تنهایی صفا دارد
خلاف آشنایی ها ، که راهی پر خطر دارد
بمان در سینه ام ،ای دل مکن شکفه ز تنهایی
که عشق عاشقی اینجا عقوبت خون
باورم کن که دلم حال پربشان دارد
بی سبب نیست که بر مهر تو ایمان دارد
خوب میدانم از این حیث و ازاین دوری ها
گر نگاهی نکنی درد فراوان دارد
باور
قلم بشکست و دفتر داغدار است
عمل زخمی ز پیکان. شعار است
شدیم قربانی کنکور تبعیض
برای عشق مردن افتخار است
....................
سلام
رو به روی من نشست
با چشمهای خونین و قرمز
با دستهای جنایتکار و مجرم
قوطی سیگار را برداشت
آن سیگار لعنتی
آن وحشت مرگ
آن ظلمتِ یکرنگ
آن قتلگ
دیدی و خود را به خواب زدی
دانستی و خود را بناب زدی
حتی برای دیدن من را هم
خودت را مرده خطاب زدی
صدای تو
صدایی بی صدا ست
در میان همهمه پر صدا
او شنوایی ترین صدا ست...
عشق،مَسیر است نَه هدف
همچو دُریست در صدف
مانع از خوابِ زمان
ضدِ اصحابِ کَهَف
بی خیالی پیشه کن
حالِ خوش اندیشه کن
از مسیر،لذت ببر
زندگی کن با شَعَف
حولِ عشق از هر طرف
حولِ عشق از هر طرف
عشق،مسیر است نه هدف
چنان آشفته ام
انگار میانِ دو فصل خنده و گریه
نقاشی می کنم بهار و پاییز را
گاهی فسرده و گاه
بشکفته ...
چون ریزش برگ ها
و طراوت سبزِ چمنزارها
خانه ام را باد برد
من هنوز هم نگران وزش باد ، در موی تو ام
امیر نویدکیا
ماده 27 قانون مجازات اسلامی : مدت حبس از روزی آغاز می شود که محکوم، به موجب حکم قطعی لازم الاجراء حبس می گردد.
به عنوان یک حقوقی این ماده رو ق
به وقت اضافه کشیده عمر من
مفاصلم خرد شده چو آرد خرمن
تواناییهام از نصف کمتر شده
روز به روز موهام سفید تر شده
حافظم شده کمتر زروز قبل
هزیان آمده
نجف اری به جز حیدر دگر شاهی نمیبیند
که افلاکی که میچرخد به خود ماهی نمیبیند
ولی اینجا به هر وادی به راهی که می آیی
منور میکند دنیا شب تاری
سرمشق ها را داده ام
چندبار بخوان و بنویس
تکرار ها را جار بزن
این تکلیف ها را بنویس
درسه امروز نه املاست؛نه قرآن؛نه حساب...
درس؛امروز عشق است
بارها بخوان و بنویس
ای نفَس بشنو که دارم در دلم دلدار نیز
حاضران پندی بگیرند از چنین دیدار نیز
چون جوانی بودم از دِه، همچنان مشغول باغ
سیب میچیدم که دیدم دختری هُشی
درون من شاعری است
خسته ، عاشق ، درگیر ...
درون تو شعری است
غمگین ، افسرده ، تنها...
در من فریادهای درختی است
خسته از میوه های تکراری
و تو برفی
اینجا جدال علم و تجربه نیست
اینجا تبادل علم و تجربه است
اینجا رقابت سخت نیست
اینجا رفاقت آسان است
اینجا برای اثبات برتری نیست
اینجا برتری برا
واقعن که ارتفاعِ من مناسب است
حاضرم به سطح کوچه بپَرم ببین
خواهشن نصیحتم نکن فقط بخوان
درک کن مرا شماتتم نکن همین
چیزِ تازهای ندارد این سطور
دلبرم درد دوا بود ولی حالا چه
هر کسی فکر خودش بود دل مارا چه
این همه عشق ندادیم که سر آخر بدمیم
نفس از عشق بریدیم ولی حالا چه
من که از هر هوسی کور