چشم بد دور !



این هم یه شعر ضعیف که مال عاشقی‌های سال‌های جوونیمه؛ زمانی که فقط نوزده سال سنم بود و عاشق یه صنمی بودم به اسم «مریم».

هی؛ یادش به خیر! چه روزایی که با دوچرخه، رکاب‌زنون می‌رفتم سر کوچه‌شون تا موقع اومدن از دبیرستان ببینمش. سال‌های قشنگی بود؛  هیچ‌وقت شهامت نکردم حرف دلم رو بهش بگم؛ ولی همین دوست داشتن خشک‌وخالی باعث شد روزای خیلی پاکی داشته باشم.

 

چشم بد دور! چه زیبا شده‌ای!

بخـدا باب دل مـا شــــده‌ای

خود بگو از چه سبب با من زار

اینچنین سنــگدل امـا شـده‌ای

تو مگـر یوسف کنعان بـُده‌ای

که چنیـن فخر زلیخا شده‌ای؟!

من چو فرهاد، به کوه غم اسیر

تو به شیـرینی رؤیـا شـــده‌ای

منِ مجنون، ز غمت شکوه‌کنان

تو به رعنـایی لیــلا شــــده‌ای

من به فــکر غــم امــروز توأم

تو بـه فـکر غـم فـردا شـده‌ای

همچو «مریـم» سـر نـاز آمده‌ای

بی‌خبـــر از دل تـنـها شـــده‌ای

 

زمستان 1364

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد