در آستان روز تو



شب جمعه 12 خرداد 1391


یادت همیشه به خیر بابا. خدا میدونه که چه قدرها دلم برایت تنگ شده. فقط خدا میدونه.

دلم برای عطر توتون دستهات، برای گره ابروهات، دودو زدن چشمهات، چایی خوردنهات، برای همه و همه تو تنگه. خیلی خیلی تنگه.

یادت هست پارسال، غروب یکشنبه ای که داشتیم میرفتیم سر مزار مادر، یهویی برگشتی و بهم گفتی: بابا علی (همیشه بچه ها را اینگونه میخوندی) ، اگه یه روز نبودم، شبای جمعه منو از یاد نبری بابا! و من همینجور که پشت فرمون بودم، همه دلم  لرزید: مادر هم سه روز پیش از مرگ، یه همچین توصیه ای به من داشت.

باز گفتی: ناراحت نشو بابا، مرگ حقه، روزی که من نباشم، تنهام نذاری شبهای جمعه. که من دیگه نزدیک بود تابم رو از دست بدم و بی مهابا اشکهام رو رها کنم  توی پهنای صورتم.

امشب سر مزارت بودم. درست 11 ماه بعد از رفتنت و هنوز و همیشه داغدارت. حتی یک لحظه نشده که از یاد تو و مادر بیرون باشم. هیچکس باور نمیکنه اگه بگم که شاید و تقریبا همه شبها را در خواب، با شما سر میکنم.

چه حرفها که برای همیشه روی دلم موند تا بهت بگم. چه آرزوی بچگانه ای موند روی دلم که برای یه بار هم شده، مثل بچگیهام، سرم رو بذارم روی بازوهات و بخوابم؛ اینو تمام سالهایی که مادر نبود و تو بودی، توی دلم مخفی کرده بودم. یعنی راستش خجالت داشتم همچین حرفی بزنم. نگفتم و برای همیشه روی دلم موند.


امشب همینجوری بیدل نشستم پشت کامپیوترم. بعد مدتها اومدم اینترنت و خیلی اتفاقی رفتم توی یه سایت که تعدادی موسیقی محلی از خانمی تالشی گذاشته بود برای دانلود.   همون اولین ترانه، یه سوز غریبی داشت که اشکمو درآورد. مرثیه ای بود از یه مادر برای مرگ شوهر و پسرش.

میذارمش برای دانلود. هر کی خوشش اومد، نثار هم او.

امشب خیلی بیدلم. دوست دارم مطلب پارسالمو برای مادر تموم کنم. هم خیلی حرفهامو برای پدر بنویسم، اما امشب اصلا حالش نیست. میخوام برم توی خودم و تنها باشم.

ببخشین!


لینک دانلود:


http://s3.picofile.com/file/7396938167/02_Avaze_Taleshi_www_karkan_ir_.mp3.html


نظرات 2 + ارسال نظر
صحرا جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ق.ظ

خیلی غم انگیز می نویسی
روحشون شاد

سلام. ممنونم. خدا همه اونهایی رو که دوست میداری، واسه تو نگهدار باشه انشالله!
قدر بدونین وجود و حضور این دو چلچله خسته ذو در پیش و پس زندگیهامون!
همیشه میگفتن و میشنیدیم؛ خیلی وقتها هم میگفتیم و میشنیدن؛ اما این سالهای اخیر، گاهی سر کلاس درس یه باره بحثم با بچه ها کشیده میشه به پدر و مادر. و میبینم دارم مثل معلمهای خودم بهشون نصیحت میکنم که قدردون وجود اونها باشن.
و افسوس.... که همیشه زود دیر میشود!


برقرار باشی دوست من.
ضمنا آدرس وبلاگت احتمالا اشتباه تایپ شده. باز نمیکنه. اومدم سری بهت بزنم دیدم باز نمیکنه.
موفق باشی

وحــــیده پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ http://hamishe-eshgh.blogsky.com

خدا رحمت کنه پدر و مادرت رو...
انشاالله روحشون مملو از نور عشق و رحمت الهی باشه

ممنونم دوست نازنین!

انشالله خدا شما رو واسه وادینت؛ و اونها رو واسه شما نگهدار باشه و به شما رخصت و فرصت و توفیق درک وجودشون رو بده.

کاشکی میشد زندگی رو مثل قصه ها بخونیم
پیش اونهایی که خیلی دوستشون داریم، بمونیم
تا که زندن، تا که هستن، تا که عمر و فرصتی هست
قدر این چلچله ها (پدرومادر) رو بدونیم

برقرار باشی دوست همیشه مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد