تحمیل

من ازهجوم ابرهه، از فیل خسته‌ام
عمری است در نبودِ ابابیل، خسته‌ام

این روزها که کُشتن هابیل ساده است،
من در کنار این همه قابیل خسته‌ام

عیسی کجاست تا که بیاید چرا که من
سوگند بر قداست انجیل، خسته‌ام

از بس که سال‌های گذشته، مرا شکست
از سال‌های مانده، به تحویل خسته‌ام

کی می‌شود به میل خودم زندگی کنم
باور کنید از این همه تحمیل خسته‌ام


گفتی چرا؟ سکوت من، اما چرا نداشت

مانند بغض من؛ که شکست و صدا نداشت

دیدم که واژه‌ها، همه در انحصار توست

گشتم تمام حافظه را؛ یک هجا نداشت

می‌خواستی تمام دلم را بیان کنم

می‌خواستم؛ ولی نفسم اتکا نداشت

آن‌گونه مات و مسخِ تو بودم، که ساعتم

حتی خبر ز کم‌شدن لحظه‌ها نداشت

گفتی تمام شد؛ و نشد باورم شود

آخر دلت خبر ز دلم داشت یا نداشت!

فرق سکوت و حرف، همین است خوب من!

حرف تو ته کشید و سکوت، انتها نداشت



٪s (برای مشاهده کلیک کنید)