کاش عنوانی بود تا می‌نوشتم



بسیار گل که از کف من برده است باد!

اما دل غمین،

گل‌های یاد هیچ کسی را پرپر نمی‌کند؛

زیرا که مرگ هیچ عزیزی را

                                           باور نمی‌کند.

 

سه‌شنبة پیش: 14 تیر ماه 1390 پدرم بعد از سه روز فرورفتن به حالت کمای ناشی از سکتة شدید مغزی و دلهره‌ها و بیم و امیدهای فراوان، دقیقاً در ساعت‌هایی که پس از بهبودی ناگهانی‌اش داشتیم امیدوارانه خانه و کاشانه را برای بازگشتش آماده می‌کردیم، در عین ناباوری‌مان بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت. گویی بازگشته بود تا آخرین وداع‌های‌مان را پاسخ گوید و با آن نگاه بی‌فروغ، بچه‌های غمگینی را که در تمام این سال‌های اخیر مراقب بود تا غبار بی‌مادری بر روی و دل‌شان ننشیند، آرام آرام به سوگ خویش بخواند.

نه برای او (که مُردگان، همیشه آمرزیدگانند) که برای این تنهایی و بی‌پناهی و بی‌کسی من دعا کنید!

آه بابا، چه قدر دلم برایت تنگ است! خدایا، چه قدر غمگینم!



نظرات 4 + ارسال نظر
یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ق.ظ http://newmidwife.blogsky.com

چه عنوانی ...مگرمیشود برای این نوع نوشته ها عنوانی نوشت چیزی گفت...مگربغض و اشک و اه توان میدهند...باخوندن این پست اشکهام سرازیرشدن یاد سالی افتادم که فکر نمیکردم تخت بیمارستان قراره آخرین تخت بابا باشه...چندسالی بیشتر نیست که میگذره اما هرلحظه اون برام سنگینتر و داغترمیشه فقط میخواستم بگم حس شمارو کامل درک میکنم و از خدا براتون صبر مسئلت میکنم...

سلام ممنونم دوست خوبم!
میفهمم چی میگی. صائب تبریزی میگه:
آتش بگیر تا که ببینی چه می‌کشم
احساس سوختن، به تماشا نمی‌شود
کاملا حست رو درک میکنم و کاملا از این درک متقابلت مطمدن و متشکرم. خدا پدر شما و پدر من و همه پدر و مادرهای رفته رو رحمت و آمرزش بده؛ به بازمانده‌هاشونم فقط صبر؛ فقط صبر؛ فقط صبر.
بازم متشکرم. ولی منتظرم این بهت فاجعه کمی بگذره تا یاداشت‌هایی رو که توی اون روزای سخت نوشته بودم، مرتب نم و بذارمشون اینجا. نمیدونم؛ شاید دل سنگ آب شه.
بازم بیا!

آیساد چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://lovem.persianblog.ir

خدا رحمتشون کنه! وقتی خوندم ناراحت شدم!

رفتی از دستم و اینک،
من و این راه دراز ؛
من و بی‌همدمی و بیکسی و قصة یک عمر نیاز ؛
من و این حسرت همواره که باز ،
دیر فریادرسی کردم؛ دیر !

بی‌نهایت از ابراز همدردی شما دوست عزیز متشکرم!
انشالله خداوند منان، روح همه رفتگان و روان فرسوده ما زندگان را با آرامشی که باید، منور کناد !

نرگس پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ http://narges1.blogfa.com

سلام خیلی ناراحت شدم بهتون تسلیت میگم منم تازه بابای خوبموازدست دادم منودرغم خودتون شریک بدونید

رفتی از دستم و اینک،
من و این راه دراز ؛
من و بی‌همدمی و بیکسی و قصة یک عمر نیاز ؛
من و این حسرت همواره که باز ،
دیر فریادرسی کردم؛ دیر !

بی‌نهایت از ابراز همدردی شما دوست عزیز متشکرم!
خدا انشالله بابای عزیز شما رو هم نرگش خانم رحمت کنه! دیگه لااقل الان خوب می‌دونم این چه درد وحشتناکیه؛ صائب می‌گه:
آتش بگیر تا که ببینی چه می‌کشم
احساس سوخـتن به تمــاشا نمی‌شـود
انشالله خداوند منان، روح همه رفتگان و روان فرسوده ما زندگان را با آرامشی که باید، منور کناد !

محب آستان علی(مصطفی) یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.gholam-nevesht.blogsky.com

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
بودونبودعقل ودل همرنگ میشود
گاهی برای جنگ گاهی برای صلح
گاهی هوای عشق ز نیرنگ میشود
گاهی گلی برای نگاهی ز شوق وصل
گاه خارِ حیله گر, جدا تفنگ میشود
گاهی سخن صراط ستایش گشایدم
گاهی حروف بردل و جان انگ میشود
گاهی به بوسۀ نازی دلی برم
گاهی ز بوسۀ ابلیس جنگ میشود
گاهی بجای صوت اذانِ وجود حق
درگوش من ندای ((میا)) زنگ میشود
گاهی به غمزه چشمش روانیم
گاهی دودیده اش چونان خدنگ میشود
گاهی جمال و رنگ می ورنگ مستیَم
باکوی ناله های تو بی رنگ میشود
گاهی محب,صلاحِ نگاهت به دوش داشت
گاهم برای آمدنت, پافنگ میشود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد