تنهاترین




تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم؛ سهم کمی نیست

گسترده‌تر از عالم تنهایی من عالمی نیست

غم آنقدر دارم که می‌خواهم تمام فصل‌ها را

بر سفرة رنگین خود بنشانمت؛ بنشین، غمی نیست

حوای من! بر من مگیر این خودپسندی را که هرگز

آدم‌تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

چون من همیشه نه؛ ولی یک لحظه خوب من، بیندیش:

لبریزی از گفتن، ولی در هیچ سویت محرمی نیست

آیینه‌ام را بر دهان تک‌تک یاران گرفتم

تا باورم شد در میان مردگانم همرهی نیست

شاید و یا شاید برای من که همزاد کویرم

در دست‌های بی‌نهایت مهربانت شبنمی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد