-
تحمیل
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 03:46
من ازهجوم ابرهه، از فیل خستهام عمری است در نبودِ ابابیل، خستهام این روزها که کُشتن هابیل ساده است، من در کنار این همه قابیل خستهام عیسی کجاست تا که بیاید چرا که من سوگند بر قداست انجیل، خستهام از بس که سالهای گذشته، مرا شکست از سالهای مانده، به تحویل خستهام کی میشود به میل خودم زندگی کنم باور کنید از این همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 03:39
گفتی چرا؟ سکوت من، اما چرا نداشت مانند بغض من؛ که شکست و صدا نداشت دیدم که واژهها، همه در انحصار توست گشتم تمام حافظه را؛ یک هجا نداشت میخواستی تمام دلم را بیان کنم میخواستم؛ ولی نفسم اتکا نداشت آنگونه مات و مسخِ تو بودم، که ساعتم حتی خبر ز کمشدن لحظهها نداشت گفتی تمام شد؛ و نشد باورم شود آخر دلت خبر ز دلم داشت...
-
یکسال درد یتیمی
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 22:49
امشب سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا رفته. سیصد و شصت و شش شبانه روز تنهایی و اندوه. سیصد و شصت و شش شب آه و بیداری و خلوت خاطره ها. سیصد و شصت و شش روز بی پناهی و حس غریبی. امشب سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا رفته. درست در دو هزار و هفتاد و هشتمین روزی که مادر رفته بود. از پس دردها، خستگیها، دربدریها،...
-
باز هم یه آهنگ قدیمی
جمعه 12 خردادماه سال 1391 05:08
این ترانه قدیمی یه حس نوستالوژیک برام داره. منو میبره به سالهای دور که کلاس سوم و چهارم دبستان بودم و تازه مفهوم عشق رو داشتم درک میکردم؛ اونم چه جایی: توی صف نونوایی و عادت هر روزه خریدن نون برای یه خانوار ده نفره که هم همیشه برای توی صف ایستادن و کرکر تنور نونوایی رو شنیدن و هی پابه پا شدن و خستگی ساق پاها میون بازی...
-
در آستان روز تو
جمعه 12 خردادماه سال 1391 04:47
شب جمعه 12 خرداد 1391 یادت همیشه به خیر بابا. خدا میدونه که چه قدرها دلم برایت تنگ شده. فقط خدا میدونه. دلم برای عطر توتون دستهات، برای گره ابروهات، دودو زدن چشمهات، چایی خوردنهات، برای همه و همه تو تنگه. خیلی خیلی تنگه. یادت هست پارسال، غروب یکشنبه ای که داشتیم میرفتیم سر مزار مادر، یهویی برگشتی و بهم گفتی: بابا علی...
-
روزها و سوزها
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 05:27
باز دل به سبزه میدهم؛ گرچه مانده برفها و سوزها و روزها! آشناست بوی عید خاک خیس و عطر تند سبزهها بوی جانماز مادر و ترنم دعا بوی هفتسین. ـ راستی، سالهاست ماندهام در ملال گنگ ماهیان تنگ و آن نگاهها ـ باز دل به باد و پا به ره نهادهام، ز بس امید! گرچه زیر بار غم، دوتاست قامتم؛ گرچه دلفسرده؛ از نفس فتادهام. ـ...
-
به: آنکه باید بداند!
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 04:49
گاهی بدون آنکه بدانی روحت ز رنجهای دمادم لبریز گشته است باغ همیشه سبز وجودت در برگریز فاجعه، پاییز گشته است احساس میکنی پا در نشیب تلخ عبثها نهادهای یا در مغاک تیرة غمها فتادهای داری در واجموج حادثهها پیر میشوی یا هم در رنج بیکرانه و اندوه بیدریغ بیهوده خسته میشوی و سیر میشوی آن گاه حتی بدون عینک دودی رنگ...
-
این روزها
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 10:57
این روزها هوا همش ابری و بارونیه. آسمون پره از سایهها؛ سایههای رهگذر غصه و دلگیری. همیشه ابر و بارون رو دوست داشتهام؛ اما کلاً تازگیها دلم خیلی تنگه. عجب سال بدی بود امسال: با بیدلی شروع شد و با تنگدلی داره تموم میشه. تموم میشه؟ هنوز که یه ماه دیگه مونده؛ خدا میدونه چه سوزی به ساز داشته باشه توی همین یه ماهه! دیشب...
-
دنیای ما
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 14:08
دنیای ما اندازة هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر میخوابم من هر شبو تا صبح بیدارم دنیای ما اندازة هم نیست من خیلی وقتا ساکتم؛ سردم وقتی که میرم تو خودم، شاید پاییز سال بعد برگردم ... دنیای ما انداز ة هم نیست میبوسمت؛ اما نمیمونم تو دائم از آینده میپرسی من حال فردامم نمیدونم تو فکر یه آغوش محکم باش...
-
ترانه هایی یادگار گذر سالیان عمر
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 21:52
مرد قایقران خواننده: ایرج مهدیان ایرج مهدیان (زاده آذر ماه ۱۳۲۵ - سبزوار ) میان خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمد؛ او پس از گرفتن دیپلم دبیرستان به تهران آمد و کار هنری را از سال ۱۳۴۶ به صورت حرفهای در کانال تلویزیونی ایران به صورت پخش زنده آغاز کرد. و تا سال ۵۷ کار هنری را ادامه داد که نتیجه این سالها ۱۲۰ ترانه...
-
دانلود کتاب 3
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 22:33
کتاب: «دایی جـان ناپـلئون» اثر: «ایرج پزشکزاد» « دائیجان ناپلئون» را در هر کجای دنیا و در هر جامعه ای می توان پیدا کرد. دائی جان ناپلئون داستان مرد پریشان احوالی است که به دلیل ناکامی هایش در زندگی واقعی، در ذهنش از خود ناپلئونی ساخته است و گمان می کند که انگلیسی ها قصد نابودی اش را دارند. این کتاب چنان بر دل ایرانی...
-
دانلود کتاب 2
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 23:50
دانلود کتاب « ماشااللهخان در بارگاه هارونالرشید » نوشتۀ: «ایرج پزشکزاد» این رمان به قلم «ایرج پزشکزاد« که نگارش رمان طنز «داییجان ناپلئون» را نیز در کارنامه خود دارد، برای اولین بار در سال ۱۳۳۷ در مجله اطلاعات جوانان و برای بار دوم در سال ۱۳۵۰ در مجله فردوسی منتشر شده است. داستان کتاب درباره یک نگهبان سادة بانک...
-
دانلود کتاب 1
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 23:46
دانلود کتاب «حـاجیآقـــا » نوشتۀ: «صادق هدایت» حاجیآقا نام داستانی از صادق هدایت است. این داستان در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و موضوع آن شخصی به نام حاجیآقا، یکی از بازاریان تهران است. نحوة بیان داستان از دیدگاه سوم شخص است. در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت ( ۱۹۴۵) ، حاجی به کوچکترین فرزندش درباره نحوه کسب...
-
امشب
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 23:23
امشب سومین شبیه که تنهام. زنم و ذخترمو سه روز پیش فرستادم سفر تا هم یه بادی به دلشون بخوره و هم یه مدت با خودم خلوت داشته باشم. مدتیه عجیب دلم تنهایی میخواد؛ این که نه کسی کاری به کارم داشته باشه و نه ازم چیزی بخواد و ازم چیزی بپرسه. نشونههای افسردگیمه؛ حتماً همینه. زنم قبل رفتن یخچال خونه رو پر کرده از انواع غذاها و...
-
معجزه
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 22:59
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد، و بهار، روی هر شاخه، کنار هر برگ، شمع روشن کرده است. همه ی چلچله ها برگشتند، و طراوت را فریاد زدند. کوچه یکپارچه آواز شده است، و درخت گیلاس، هدیه ی جشن اقاقی ها را، گل به دامن کرده است. باز کن پنجره ها را ای دوست! هیچ یادت هست، که زمین را عطشی وحشی سوخت؟...
-
پوچی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 04:38
وقتـی که تمـام شیـرها پاکتیاند، وقـتی همة پلنـگها صـورتیاند، وقتی که دوپینگ، پهلوان میسازد، ایـراد مگـیر عشـقها ساعتیاند!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 04:37
چرا آنقدر آسمان را کنار میزنی ؟ من ناگفتههایش را دوست دارم . میگوید : میخواهم بیسقفی زمین را نشانت دهم ، تا گفتههایم را دوست بداری ؛ و در تمام ترانههای تنم رخنه کنی، و بانوی تمامعیار شبم شوی. شناورم میکند در حیرتی شگرف، که سخت میترساندم!
-
بوی ملال
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 21:21
گاهگاهی به دلم میگویم: کاش یک بار دگر رخت تنهایی خود بربندم؛ رو به سوی وطنی تازه کنم باز، گاهی به دلم میگویم: کاش این خاک، غمآگنده نبود! کاش این حیرت دل، رنگی از حسرت اندوه نداشت! یا که این بخت عبوس، بیسبب با من در جنگ نبود! دل من اما همواره به من میگوید: برنمیآید از این خاک، بجز بوی ملال!
-
گلهای آفتابگردان
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 20:54
غمین و خسته و افسرده و ترسخورده و سرگردان؛ چه پیش آمده؛ گلهای آفتابگردان؟!
-
تو رفتی و این باغ، ماتم گرفت
شنبه 25 تیرماه سال 1390 13:19
بهارا ببین این دل ریشریش بلا برده از طاقت خویش، بیش دلی کش به صد درد آغشتهاند دلی کش به هر صبحدم کشتهاند بهارا من از اشک پنهان پُرم که این گریهها را فرومیخورم تو رفتی و روی چمن زرد شد دل باغبان تو پُر درد شد گُـل ارغوان تو بر خاک ریخت پرستو ازین بام ویران گـُریخت تو رفتی و آمد زمستان سخت به سوگ تو گردون، سیه کرد...
-
گنگ
شنبه 25 تیرماه سال 1390 01:05
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا میبیند از دور میگوید : این روزها انگار حال و هوای دیگری داری ! اما من مثل هر روزم با آن نشانیهای ساده و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس میکنم از...
-
الهی
جمعه 24 تیرماه سال 1390 14:23
دلم میخواد برم یه گوشة دنج؛ تنهای تنها. یه سایة تکدرخت؛ یه جویبار کوچک و آروم؛ ترنم نسیم و زنگ سکوت ثانیهها؛ دلم میخواد یه مدت هیچکی بهم کار نداشته باشه و عالم و آدم بذارن تنها باشم. خدایا دلم از همه چی گرفته است. از همه آدما حالم به هم میخوره. یادش به خیر! دو هفته پیش بود؛ درست دو هفته پیش بود که از تو به خودت...
-
بابا
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 23:01
پدر دستات برام گهواره بودن دو چشـمونت چراغ خونه من بجزء تو از همـــه دنیا بریدم کسی رو مثل تو عاشق ندیدم ببـــوســــم پینــه دســتاتُ بابا ببوسم صورت چون ماتو بابا نشــسته روی موهات برف پیری الــهی مـــــن بمـــــیرم تو نمیری پدر ای قبـــله راه سعادت کنارت بودنه واسم عبادت "تو رو هم چون نفسها دوس دارم نذار در...
-
کاش عنوانی بود تا مینوشتم
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 01:44
بسیار گل که از کف من برده است باد! اما دل غمین، گلهای یاد هیچ کسی را پرپر نمیکند؛ زیرا که مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکند. سهشنبة پیش: 14 تیر ماه 1390 پدرم بعد از سه روز فرورفتن به حالت کمای ناشی از سکتة شدید مغزی و دلهرهها و بیم و امیدهای فراوان، دقیقاً در ساعتهایی که پس از بهبودی ناگهانیاش داشتیم امیدوارانه خانه...
-
خدایا
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 00:01
خدایا شکر !!!!!!!! چند هفته پیش بود که فقط به تو نالیدم: خدا! چنان بر بساط محقر آرامشم پشت پا زدی که اینک، آرزومند همان لحظههایم. پس دیگر حتی به تو نیز روی نمیآورم؛ که تنهاترین گمانت بردم؛ اما از تو نیز تنهاتر یافتم. شکر! دیگر چه بایدم گفت؛ که در بارگاه لطف مستبدانة تو، تنها شاکرین پاداش مییابند؟! چه بایدم گفت وقتی...
-
مهتاب
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 22:44
اینو از سر دلتنگی مینویسم؛ الان که ساعت یک و چهلوپنج دقیقه نیمه شب چهارشنبه 25 خرداده. از پس ساعتها سکوت و تنهایی و دلتنگی، دم پنجره ایستاده بودم و در مسیر باد کولر سیگار میکشیدم تا باز زنم از اون اطاق پا نشه و نق نزنه که: «تو که هنوز بیداری؟ باز که خونه رو پـُر کردی از دود؛ برو بگیر بخواب تا فردا به کارهات برسی!»...
-
احساس
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 14:43
این روزا اصلاً نمی دونم چمه! بی حوصله؛ گیج؛ بی انگیزه و خسته ام. آه خدایا، سخت خسته ام؛ خیلی خسته؛ خیلی خسته! دیشب همینطور داشتم الکی وبگردی می کردم، یه موسیقی افغانی دانلود کردم که اشکمو درآورد. اصلاً اینجوری نبودم تا حالا. همش بغض دارم؛ حتی یکی از دوستام پریروزا می گفت صدام گرفته. چمه؟! دلم شکسته؟ نمی دونم. آهنگی که...
-
سکوت
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 01:35
بی قرار توأم و در دل تنگم ، گلههاست آه! بیتاب شدن، عادت کمحوصلههاست مثل عکس رخ مهتاب، که افتاده در آب در دلم هستی و بین من وتو فاصلههاست آسمان، با قفس تنگ، چه فرقــی دارد بال، وقتی، قفس پرزدن چلچلههاست پی هر لحــظه، مرا بیم فروریختن است مثل شهری که، به روی گـُُسل زلزلههاست باز، میپُرسمت از مسألـــة دوری وعشق...
-
روز مادر، بدون داشتن تو
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 01:21
امروز روز مادر بود. این، ششمین سالیه که کنارمون نیستی؛ شش سال بیمادری! توی زندگی ما آدمها، لحظههایی هست که از یاد نمیره: خیلی لحظات خوش؛ خیلی لحظههای غمگین؛ حتی گاهی لحظاتی که هیچی درون خودشون ندارن جز یه حس غریب. برای من ـ بیاغراق بگم ـ همة لحظههای با تو بودن خاطره است؛ چه تلخ و چه شیرین. امروز روز مادر بود....
-
ناصر خان
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 02:06
«ناصر خان حجازی» هم رفت. چقدر این مرد رو از همون بچگیهام دوستش داشتم. نه این که خیلی شکل برادر بزرگم بود؛ با همون قیافة جدی اما مهربون، همون پف زیر چشماش، و حالت مردونة صورتش؛ که هر چی هم بزرگتر شدم، ازش بیشتر خوشم اومد. سال 72 وقتی تیم ملی از بازیهای آسیایی با سرافکندگی برگشت، میون اونهمه جنجال تبلیغات منفی ضد...