دلم بهانه غمگین دیدنت دارد
هوای عطر نفسها شنیدنت دارد
سرم دوباره هوای به دامنت بودن
و دست گرم و نوازش کشیدنت دارد
چه انحنای غریبانهای است بر لب من
که آرزوی گل از گونه چیدنت دارد
تو رفتهای و دلم را توان باور نیست
که کودکانه امید رسیدنت دارد
چرا عبور نداری غزال زیبایم
تمام کوچه نوید چمیدنت دارد
همیشه دلنگرانم که بازمیآیی؟
همه صبوریام امید دمیدنت دارد
چه قدر خسته و تنها و آرزومندم
که دل بهانه غمگین دیدنت دارد
زمستان 1384