به قدر سوزش زخم ترانه دلتنگم
به قدر قمری بیآشیانه دلتنگم
به قدر سایه لبخند روزها، پوچم
به قدر اشک نهان شبانه، دلتنگم
گلیم بخت من انگار آب حرمان برد
که هر زمان ز غمی بینشانه دلتنگم
گهی به وسوسه آرزو گرفتارم
گهی ز حسرت تلخ زمانه دلتنگم
درون سینهام انگار عصر آدینه است
که با نوای اذان، بیبهانه دلتنگم
دلم به آتش تنهایی غمینی سوخت
که میکشد به زبانم زبانه؛ دلتنگم
غبار راه شدم ای چراغ راه، بیا!
که از هوای غمانگیز خانه دلتنگم
به قدر غربت یک قاصدک، دلم تنهاست
به قدر زمزمهها، عاشقانه دلتنگم
زمستان 1374