تویی که قـــدر ندانی صــفای
آیـینه چگونه شکوه کنی از جفای آیـینه؟! ز توست ای که همآغوش
آرزوهایی که آه میدمــد از زخمهای
آیـینه همیشه آینه و سنگ، قصّــهای
دارد و امتــــدادِ شکـسـتی برای
آیـینه به چشم خاطــر آزردهام بیـــا،
بنگر ببین که بی تو بُریـده است
نای آیینه کسیکه
عهد ببست و کسیکه عهد گسست و هیچکس نشنید هـایهـایِ
آیـینه پاییز 1377