-
بی تو
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 03:43
فریدون مشیری سرود: بی تو، مهتابْشبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن، چشم شدم؛ خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانة جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر...
-
پاسخ
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 03:02
تو از اول، سلامت پاسخِ بدرود با خود داشت وگرنه سحرِ صوتت، جذبة داوود با خود داشت ببخشایم که میبنــدم دگر پلکِ تماشـــــا را که رقصِ شّعلهات در پیچوتابَش، دود با خود داشت مرا بـا بـرکهام بگـــذار؛ دریا ارمغـــــــانِ تو بگو جویِ حقیری، آرزوی رود با خود داشت
-
هنوز هستم
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 02:30
هنوز هستـــم: ...... در قید حیات .... .... .... و در بند زندگی!
-
حصار دلشکن
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 02:21
سلام بر تو ای جنون، که میدهی فراریام از این حصار دلشکن به جاده میسپاریام همیشـه بیم داشتم که گر ز پا درافکــند زمانـهام؛ ز دشمـنی ز خاک برنداریام ز خاک برنداشـتی؛ نمانده جای آشـتی چه بیهُده است اینکه سر به شانه میگذاریام
-
تردید
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 00:03
نشستهاند ملخهای شک، به برگ یقینم ببین چه زرد مرا میجوند؛ سبزترینم! ببین چگونه مرا ابر کرد خاطرههایی، که در یکایکشان میشد آفتاب ببینم نمیرسند به هم دست اشتیاق من و تو که تو همیشه همانی و من همیشه همینم شکستنی شدهام؛ اعتراف میکنم اما ز جنس شیشة عمر توأم؛ مزن به زمینم!
-
تنهاترین
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 23:58
تنهاییام را با تو قسمت میکنم؛ سهم کمی نیست گستردهتر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را بر سفرة رنگین خود بنشانمت؛ بنشین، غمی نیست حوای من! بر من مگیر این خودپسندی را که هرگز آدمتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست چون من همیشه نه؛ ولی یک لحظه خوب من، بیندیش: لبریزی از گفتن، ولی در...
-
زندگی
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 23:45
نمیدونم این شعر مال کیه؛ ولی خیلی قشنگه و دوستش دارم: گُل لبخندی چید، هدیهاش داد به من. خواهرم تکة نانی آورد؛ آمد آنجا، لب پاشویه نشست. پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد؛ شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین. با خودم میگفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست ؛ زندگی فاصلة آمدن و رفتن ماست . رود...
-
چی بگم؟!
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 01:20
راستی کسی نشدم که بخوام از خودم بگم: 28 اردیبهشت 1345 در کرمان به دنیا اومدم؛ اسمم اول بود: «عبدالرضا» اما به چهلمم نرسیده، به یاد عموم که همون روزها توی دریا غرق شده بود، گذاشتن: «علیرضا». بچگی طلایی داشتم؛ بین 7 تا بچه قدونیمقد دیگه که من ششمینشون بودم، با داشتنها و نداریهامون بزرگ شدم و در کنار خیلی چیزای خوبی که...