-
***
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 23:11
خدایا !
-
دیو
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 23:08
تلخ ماندم؛ تلخ مثل زهری که چکید از شب ظلمانی شهر مثل اندوه تو؛ مثل گل سرخ که به دست طوفان پرپر شد. تلخ ماندم؛ تلخ دیو از پنجره سر بیرون کرد؛ از دهانش خون میآمد! «خسرو گلسرخی»
-
گذشت
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 22:58
شکست عهد من و گفت: هر چه بود، گذشت به گریه گفتمش: آری؛ ولی چه زود گذشت بهـار بود و تو بودی و عشـق بود و امیـد بهار رفت و تو رفتی و هـر چه بود، گذشت
-
هوای خطر
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 19:06
جواب سـؤالــم تـو باشـی اگــر، ز دنیــا نـدارم ســـؤالی دگـــر که من پاسخی چون تو میخواستم مبــاد آرزویــم از این بـیشتر! نشستم به بامی که بامیش نیست شگــفتا: دلـم میزنـــد بــازتر! نفسگــیر گــردیده آرامشــم؛ خوشــا بــارِ دیـگر، هوای خـطر! برآن است شب تا بخوابم؛ که شب بـزن بــاز بــر زخــم من، نیـشتر! دلم،...
-
سفر
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 10:00
ـ «به کجا چنین شتابان؟» ـ گون از نسیم پرسید ـ ـ «دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟» ـ «همه آرزویم؛ اما چه کنم که پایْبستم! سفرت به خیر ! اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفهها؛ به باران برسان سلام ما را!» «دکتر شفیعی کدکنی»
-
تردید
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 04:03
نشستهاند ملخهای شک، به برگ یقینم ببین چه زرد مرا میجوند؛ سبزترینم! ببین چگونه مرا ابر کرد خاطرههایی، که در یکایکشان میشد آفتاب ببینم نمیرسند به هم دست اشتیاق من و تو که تو همیشه همانی و من همیشه همینم شکستنی شدهام؛ اعتراف میکنم اما ز جنس شیشة عمر توأم؛ مزن به زمینم!
-
راه بیبرگشت
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 03:25
سه ره پیداست نوشته بر سر هر یک به سنگاندر حدیثی کـِِش نمیخوانی بر آن دیگر! نخستین: راه نوش و راحت و شادی به ننگ آغشته؛ اما رو به شهر و مُلک و آبادی دودیگر: راهِ نیمش ننگ؛ نیمش نام که گر سربرکنی، غوغا و گر دم درکشی، آرام سهدیگر: راه بیبرگشت؛ بیفرجام من اینجا بس دلم تنگ است! و هر سازی که میبینم، بدآهنگ است! بیا...
-
یادگار جاودانه
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 01:08
گر بدینسان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلندِ کاج خشک کوچة بن بست ... گر بدینسان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بیبقای خاک «احمد شاملو»
-
شاگرد
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:53
بانگ برداشتم : آه دختر وای ازین مایه بیبندوباری بازگو، سال از نیمه بگذشت از چه با خود کتابی نداری؟ *** میخرم؟ کی؟ همین روزها ؛ آه آه ازین مستی و سستی و خواب معنی وعدههای تو، این است؟ نوشدارو پس از مرگ سهراب؟ *** از کتاب رفیقان دیگر نیک دانم که درسی نخواندی دیگران پیش رفتند و اینک این تویی کاین چنین بازماندی ***...
-
زندانی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:17
دل وحشتزده در سینه من میلرزید؛ دست من ضربه به دیوارة زندان کوبید: آیی... همسایة زندانی من! ضربة دست مرا پاسخ گوی! لیک ضربة دست مرا پاسخ نیست تا به کی باید تنها، تنها اندر این زندان زیست؟! ضربه، هر چند به دیوار فروکوبیدم، پاسخی نشنیدم. سالها رفت که من کردهام با غم تنهایی خو ؛ دیگر از پاسخ خود نومیدم. راستی ......
-
تو نیستی که ببینی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:00
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ مینگری درختها و چمنها و شمعدانیها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت...
-
خفقان
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 14:49
من دچارخفقانم؛ خفقان مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها: من دچار خفقانم؛ خفقان من به تنگ آمدهام از همهچیـز بگذارید هواری بزنم؛ آیییی! آی! با شما هستم؛ این درها را باز کنید! من به دنبال فضائی میگردم لب بامی؛ سر کوهی؛ دل صحرائی که در آنجا نفسی تازه کنم. میخواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد....
-
سرنوشت
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 14:29
دور از نشاط هستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد صفای خلوت اندوه را ربود *** آمد به این امید که در گور سرد دل شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای *** آمد مگر که باز در این ظلمت ملال روشن کند به نور محبت...
-
اعجاز عبث
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 14:05
چندین هزار قرن از سر گذشت عالم و آدم گذشتهاست وین کهنه آسیای گرانْسنگ آسمان بی اعتنا به نالة قربانیان خویش آسوده گشتهاست در طول قرنها فریاد دردنک اسیران خستهجان بر میشد از زمین شاید که از دریچة زرّینِ آفتاب یا از میان غُرفة سیمینِ ماهتاب آید برون سری اما هرگز نشد گشوده از این آسمان، دری در پیش چشم خستة زندانیان...
-
دست آفتاب
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 03:45
ببین که شمع جان من ز سوز غم چگونه قطرهقطره آب میشود چگونه سایة سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب میشود
-
باز باران . . .
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:55
شعر «باز باران» رو تقریباً همه توی ذهنمون داریم؛ خود من لااقل هر بار که میشنوم یا میخونمش، یه حس عجیبی آمیخته از شادی یادآوری روزهای قدیم همراه با یه جور غربت و دلتنگی بر وجودم مستولی میشه. خلاصه؛ آیا میدونین اصل کامل این شعر چقده قشنگه و اصلاً نام اصلی شاعرش چیه! تقدیم به همة اونایی که دلای ابریشون داره بارونی...
-
اندرز گل
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:25
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی، لب ز خنده بستن است، گوشهای درون خود نشستن و شکستن است! گل به خنده گفت: نه؛ زندگی شکفتن است با زبان سبز، راز گفتن است. گفتگوی غنچه و گل از میان باغچه باز هم به گوش میرسد. تو چه فکر میکنی؟ راستی کدامیک درست گفته است؟ من که فکر میکنم هر چه باشد، او گل است؛ گل سه چار پیرهن بیشتر ز غنچه پاره...
-
خدانکرده
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:13
این غزل، از سرودههای استاد بزرگم «دکتر رضا اشرفزاده» است. برای بچههای تمام دانشگاههای مشهد شناساست. هر کسی این شعر رو پسندید ، بدونه که واسه منم خیلی عزیزه؛ هم این شعر و هم یاد و خاطرة اون استاد: بگذاشـت مرا، جفـــا نکرده بگذشت ز من، وفــانکـرده او پـای ز مهـر من کشیــده من، دامن او رهــانکـــرده هر چند که سوخت...
-
چوپان
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:04
های، چوپان، چوپان! گله سرگردان است، نیلبک را بردار!
-
یک رباعی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 01:59
در حقّ دلم چه کار خوبی کردم با یـاد رخ تو پایـکوبی کـردم با بوسـه تمام «دوستت دارم» را بر روی لب تو خـالکوبی کردم
-
خطاکاری
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 01:51
نیمـهشب با نـوای ناکـــامی از غــم عشق، نالــهها کـردم در دل آن ســـکوت رؤیاخیـز گـریه کردم؛ خـدا خـدا کردم سـر نهـادم به دامن مهــتاب راز چشــم تـو برمـلا کـردم دل سپردن ز تو خطاکاری است من چنـین کـردم و خطا کردم!
-
آه
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 01:43
آه! میخواهم که بشـکافم ز هم شـادیام یکـدم بیـالایم به غم آه! میخواهم که برخیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای!
-
ارزانی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 01:38
چه کسی می گوید که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانیست. دل ربودن ارزان؛ دل شکستن ارزانتر دشمنیها ارزان (دوستی البته از عهد قدیم، کیمیایی بوده است) و شرافت باز هم ارزانتر. باز هم خوب به اطراف خودت دیده فکن! تن عریان ارزان؛ آبرو قیمت یک تکة نان؛ و دروغ و دروغ از همه چیز ارزانتر! قیمت عشق شده است کمتر از آب روان! باز هم...
-
کاش
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 00:07
ای کــاش که جـای آرمیــــدن بودی یـا ایـن ره دور را رســــــــیدن بودی کاش از پی صدهزار سال از دل خاک چون غنـچه، امیــد بردمیــــدن بودی «خیـّام»
-
قصة دل
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 15:14
ـ هرگز این قصـــــه ندانست کسی ـ آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست سر فروداشت؛ نمیگفت سخن نگهش از نگهم داشت گریز مدتی بود که دیگر با من بر سر ِ مهر نبود. آه؛ این درد مرا میفرسود: «او به دل، عشقِِ دگر میورزد؟» گریه سردادم در دامن او هایهایی که هنوز تنم از خاطرهاش میلرزد! بر سرم دست کشید . در کنارم بنشست ؛ بوسه...
-
نشد !
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 15:08
به خداحافظی تلخِ تو سوگند، نشد ! که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد ! لبِ تو میـوة ممـنوع؛ ولـی لبهــایم هر چه از طعمِ لبِ سرخِ تو دل کند، نشد ! با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس؛ هیچ کس اینجا به تو مانند نشد ! هر کسی در دلِ من جای خودش را دارد جانشینِ تو در این سینه، خداوند نشد ! خواستند از تو بگویند شبی...
-
سوختن و ساختن
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 15:03
چه ساختنها که مرا سوخت ؛ و چه سوختنها که مرا ساخت
-
باران، باران
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 14:49
وای، باران؛ باران؛ شیشة پنجره را باران شست . از لوی دل من، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ؛ میپرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران، باران، پر مرغان نگاهم را شست . خواب، رؤیـای فراموشیهاست ! خواب را دریـابم، که در آن دولت خاموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،...
-
بخت ماهیها
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 14:39
خرمن نکاشته هامون چشمه نگو آتشفشونه بشمریم؛ نداشتههامون هزار هزارتا کهکشونه آرزو، دریای شوره دریای شور، زندون ماهه ماهیا تشنهترینن روی لباشون آهه و آهه بخت ماهیا سیاهه «علی معلم»
-
قفس
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 03:56
بی قرار توأم و در دل تنگم ، گلههاست آه! بیتاب شدن، عادت کمحوصلههاست مثل عکس رخ مهتاب، که افتاده در آب در دلم هستی و بین من وتو فاصلههاست آسمان، با قفس تنگ، چه فرقــی دارد بال، وقتی، قفس پرزدن چلچلههاست پی هر لحــظه، مرا بیم فروریختن است مثل شهری که، به روی گـُُسل زلزلههاست باز، میپُرسمت از مسألـــة دوری وعشق...