به خداحافظی
تلخِ تو سوگند، نشد!
که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد!
لبِ تو میـوة ممـنوع؛ ولـی لبهــایم
هر چه از طعمِ لبِ سرخِ تو دل کند، نشد!
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس؛ هیچ کس اینجا به تو مانند نشد!
هر کسی در دلِ من جای خودش را دارد
جانشینِ تو در این سینه، خداوند نشد!
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلمِ شـــرم نوشتند: نشد!
وای، باران؛
باران؛
شیشة پنجره را باران شست .
از لوی دل من،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ؛
میپرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
خواب، رؤیـای فراموشیهاست !
خواب را دریـابم،
که در آن دولت خاموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را
در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است!
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن میبیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینة صبح تو را می بیند .
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل یاسِ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه؛
تو از آن پاکتری .
تو بهاری؟
نه،
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
خرمن نکاشته هامون
چشمه نگو آتشفشونه
بشمریم؛ نداشتههامون
هزار هزارتا کهکشونه
آرزو، دریای شوره
دریای شور، زندون
ماهه
ماهیا تشنهترینن
روی لباشون آهه و آهه
بخت ماهیا سیاهه
«علی معلم»
بی قرار توأم و در دل تنگم ، گلههاست
آه! بیتاب شدن، عادت کمحوصلههاست
مثل عکس رخ مهتاب، که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من وتو فاصلههاست
آسمان، با قفس تنگ، چه فرقــی دارد
بال، وقتی، قفس پرزدن چلچلههاست
پی هر لحــظه، مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که، به روی گـُُسل زلزلههاست
باز، میپُرسمت از مسألـــة دوری وعشق
وسکوت تو، جواب همه مسألــههاست