نیمـهشب با نـوای ناکـــامی
از غــم عشق، نالــهها کـردم
در دل آن ســـکوت رؤیاخیـز
گـریه کردم؛ خـدا خـدا کردم
سـر نهـادم به دامن مهــتاب
راز چشــم تـو برمـلا کـردم
دل سپردن ز تو خطاکاری است
من چنـین کـردم و خطا کردم!
آه! میخواهم که بشـکافم ز هم
شـادیام یکـدم بیـالایم به غم
آه! میخواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای!
چه کسی می گوید
که گرانی شده است؟
دوره ی ارزانیست.
دل ربودن ارزان؛ دل شکستن ارزانتر
دشمنیها ارزان
(دوستی البته از عهد قدیم، کیمیایی بوده است)
و شرافت باز هم ارزانتر.
باز هم خوب به اطراف خودت دیده فکن!
تن عریان ارزان؛
آبرو قیمت یک تکة نان؛
و دروغ
و دروغ از همه چیز ارزانتر!
قیمت عشق شده است کمتر از آب روان!
باز هم میگویی که گرانی است؟!
پس ببین
که چه تخفیف بزرگی خورده است
هستی هر انسان!
ای کــاش که جـای آرمیــــدن بودی
یـا ایـن ره دور را رســــــــیدن بودی
کاش از پی صدهزار سال از دل خاک
چون غنـچه، امیــد بردمیــــدن بودی
«خیـّام»
ـ هرگز این قصـــــه ندانست کسی ـ
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فروداشت؛ نمیگفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر ِ مهر نبود.
آه؛ این درد مرا میفرسود:
«او به دل، عشقِِ دگر میورزد؟»
گریه سردادم در دامن او
هایهایی که هنوز
تنم از خاطرهاش
میلرزد!
بر سرم دست کشید.
در کنارم بنشست؛
بوسه بخشید به من.
ـ لیک میدانستم
که دلش با دلِ من سرد شده است ـ