گفتی چرا؟ سکوت من، اما چرا نداشت
مانند بغض من؛ که شکست و صدا نداشت
دیدم که واژهها، همه در انحصار توست
گشتم تمام حافظه را؛ یک هجا نداشت
میخواستی تمام دلم را بیان کنم
میخواستم؛ ولی نفسم اتکا نداشت
آنگونه مات و مسخِ تو بودم، که ساعتم
حتی خبر ز کمشدن لحظهها نداشت
گفتی تمام شد؛ و نشد باورم شود
آخر دلت خبر ز دلم داشت یا نداشت!
فرق سکوت و حرف، همین است خوب من!
حرف تو ته کشید و سکوت، انتها نداشت