امشب سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا رفته.
سیصد و شصت و شش شبانه روز تنهایی و اندوه.
سیصد و شصت و شش شب آه و بیداری و خلوت خاطره ها.
سیصد و شصت و شش روز بی پناهی و حس غریبی.
امشب سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا رفته.
درست در دو هزار و هفتاد و هشتمین روزی که مادر رفته بود.
از پس دردها، خستگیها، دربدریها، تنهاییها، بیمهریها، و....و دل آزاریها.
امشب، سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا رفته.
فردا مراسم سالگرد باباست؛ ومن مثل «بیگانه» آلبر کامو، آنقدر در گیجی و رخوت تلخی شناورم که انگار همه این حوادث بر غریبه ای ناشناست میگذرد؛ همه این : رفتن مادر، آن شش سال تنهایی پدر، آن سکته مغزی و روزهای سنگین بعد از آن، و سپس آن غروب تلخی که دنیای امیدهایمان که با خیر به هوش آمدنش ساخته شده بود، به یکباره و با یک جمله دکتر سوخت و نابود شد: ایست قلبی بود، بردبار و شکیبا باشید!
امشب، سیصد و شصت و ششمین شبی است که شکیبایی داشته ام؛ آنقدر که گاه در خود بر خویشتن گریسته ام و افسوس خورده ام که کاش اینگونه مرا صبر نبود.
سیصد و شصت و شش روز دیده بیوفاییها، شنیدن نارواترین حرفها، شکستن سخت ترین بغضها و گریستن تلخترین اشکها.
امشب سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا و هم مادر، در همه لحظه هایم جاری و شناورند؛ همه شب خوابشان میبینم و چه خوب که همیشه هم یادم میرود که دیگر نیستند.
در سخت ترین لحظه هایم، در تنهاترین بیکسیهایم، و در جانسوزترین اندوه هایم، هر دو بوده اند؛ انگارکه هرگز نبوده اند و انگار همیشه بوده اند و هستند.
امشب، سیصد و شصت و ششمین شبی است که بابا پیش و پس رنجهایم نیست و هست. نیست.
امشب سیصد و شصت و ششمین شب از آغاز ابدیتی تنهایی است.
کاش میدانستم
قدر هر روز خوش داشتنت!
کاش میدانستم
قدر هر غنچه لب، واشدنت!
قدر هر لحظه و هر ثانیه را
کاش میدانستم!
روح همه پدرها و روان جمله مادران جهان، غرق آرامش و حلاوت !
سلام علی آقا خوبین؟
منم آقامو تازه ازدست دادم درکتون می کنم
سلام نرگس خانم!
تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه. میدونم که روزهای سختی رو دارین میگذرونین. خود من تمامی سال گذشته رو هر شب و روز سوختم و به غم نشستم. بد دردیه و از اون بدتر این که خیلی وقتها دیگرانی که غمی به این سوزناکی رو نداشتن یا پشت سر گذروندن، میفتن به جونت با نصیحتها و گاهی شماتتهاشون که: باید خودتو نگه داری و این حرفها.
از لطف همیشه و همدردی این بارتون بینهایت متشکرم. منم متقابلا به شما و خانواده گرامی تسلیت عرض میکنم و امیدوارم بتونین به گونهای زندگی کنین که باعث شادی و سرفرازی و آرامش پدر عزیز و مغفورتون باشین. به عنوان یه دوست امیدوارم زودتر غبار هماره این اندوه روی دلتون کمرنگ بشه تا بتونین دوباره زلالی درخشش خورشید زندگی رو توی دنیا احساس کنین. اینو گفتم چون واسه خودم که خیلی به پدرم (علیالخصوص بعد از رفتن مادر) وابسته و دلبسته بودم، خیلی سخت گذضت؛ خیلی سخت گذشت؛ خیلی!
همیشه سرفراز و چارهساز باشین انشالله!