این غزل، از سرودههای استاد بزرگم «دکتر رضا اشرفزاده» است.
برای بچههای تمام دانشگاههای مشهد شناساست.
هر کسی این شعر رو پسندید، بدونه که واسه منم خیلی عزیزه؛
هم این شعر و هم یاد و خاطرة اون استاد:
بگذاشـت مرا، جفـــا نکرده
بگذشت ز من، وفــانکـرده
او پـای ز مهـر من کشیــده
من، دامن او رهــانکـــرده
هر چند که سوخت بندبندم
عشقـش ز دلم جـُدا نکرده
ای آنـکه به قهر یک نگه نیز
از مـِهر به زیـر پا نکــرده!
بخشای بر این دلی که چشمی
بر کـَس بجـز از تو وانـکرده!
میترس ز آه من! که ترسـم
آتـش زندت خــدانکــرده
خدا حفظشون کنه
یادمه گاهی از کلاسهاشون برامون تعریف می کردین و اولهلیی که این شعرو شنیده بودین برامون خوندینش و نوشتین . خیلی قشنگه !