سلام بر تو ای جنون، که میدهی فراریام از این حصار دلشکن به جاده میسپاریام همیشـه بیم داشتم که گر ز پا درافکــند زمانـهام؛ ز دشمـنی ز خاک برنداریام ز خاک برنداشـتی؛ نمانده جای آشـتی چه بیهُده است اینکه سر به شانه میگذاریام
سلام بر تو ای جنون، که میدهی فراریام
از این حصار دلشکن به جاده میسپاریام
همیشـه بیم داشتم که گر ز پا درافکــند
زمانـهام؛ ز دشمـنی ز خاک برنداریام
ز خاک برنداشـتی؛ نمانده جای آشـتی
چه بیهُده است اینکه سر به شانه میگذاریام