باران، باران



وای، باران؛

باران؛

شیشة پنجره را باران شست .

از لوی دل من،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ؛

می‌پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

خواب، رؤیـای فراموشی‌هاست !

خواب را دریـابم،

که در آن دولت خاموشی‌هاست .

من شکوفایی گل‌های امیدم را

                                   در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می‌گوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار،

سحر نزدیک است!

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می‌بیند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمان‌ها آبی،

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینة صبح تو را می بیند .

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال .

تو گل یاسِ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

نه؛

تو از آن پاکتری .

تو بهاری؟

نه،

بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار این‌همه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد